شروود اندرسون با نگاه جدیدش در داستان نويسی بيش از هر چيز در انتخاب سوژه داستان، به سراغ موضوعهای متفاوت می رود و در مرحله بعد با استفاده از زبان روایی كاملا متفاوت چنان تاثير گذار می شود كه از او به عنوان عامل گذار از سبک داستان نویسی قرن نوزدهم و از عوامل اصلی شکل یابی داستان کوتاه مدرن ياد می شود.
اندرسون از دوستان و در حقيقت استاد اصلی ارنست همينگوی در داستان نويسی است و هم او بود كه همينگوی را تشويق كرد تا به پاريس برود و او را با حلقه ادبی آمريكايی های ساكن آن شهر مرتبط ساخت. آموزه های او مهم ترين عامل تشويق همينگوی به استفاده از كمترين واژهها در داستانهای كوتاهش شد. پیدایش نویسندگانی چون جان اشتین بک و ویلیام فاکنر را نيز متاثر از آثاری ميدانند كه شروود آندرسون خالق آنها بود.
اندرسون در خانوادهای فقیر به دنیا آمد، پدرش زین اسب میساخت و درآمد چندانی نداشت، به همين دليل شروود امکان تحصیلات منظم را به دست نياورد و خيلی زود برای کسب درآمد به انجام کارهای متفرقه پرداخت؛ مدتی دوچرخهسازی کرد، بعد به تبلیغات تجاری روی آورد و مدتی هم به نقاشی ساختمان پرداخت و وقتي كار پيدا نمی شد به عنوان کارگر فصلی كار كرد.
زمانی كه اوضاع زندگی اش داشت از نظر كاری جا افتاد و كار منظم و دفتری پيدا كرد، به اين نتيجه رسيد كه بايد در زندگی اش تغيير ايجاد كند و مثل بسياري از آمريكاييها راهي پاریس شد. در آنجا او با آمریکایی های مهاجری آشنا شد كه در فکر تشکیل جنبش آوانگارد بودند. رهبر اين گروه «گرترود استاین» جايگاهی خاص در ميان محافل فرهنگی و هنري پاريس داشت.
اما آنچه موجب شهرت آندرسون شد، داستانهای کوتاهش بود. او در داستانهایش بيش از هر چيز به زندگی طبقه متوسط جامعه آمریکا پرداخته است و بیشتر آدم هايی را به عنوان سوژه انتخاب كرده كه در حاشیه اجتماع به سر میبرند؛ آدمهايی که محروم به دنیا میآیند، ناکام زندگی می کنند و همیشه در حسرت آن چیزهایی هستند که نمیتوانند داشته باشند. بنابراین راهی ندارند جز پناه بردن به تنهایی و خیالبافی. زندگی بحرانی آدمهایی که خرافات، کوته بینی و ناتوانی روحی به آن دامن می زند، در خلال یک رشته عوامل به هم پیوسته ادامه می یابد و معمولا هم به انجام مطلوبی نمیرسد.
فضاهای قصههای آندرسون پر است از لحن اندوه بار و گاه مالیخولیایی آدم هایی که هرگز وارد عمل نمی شوند و هر تغييري برايشان به منزله زمين لرزهای بزرگ است. آدم هايی كه از قدرت رای برخوردار نيستند و همواره زير بار فشار نامريی اطرافیان و قضاوت های آنها از پا می افتند.
او براي بيان اين داستانها از سبك روايتی متفاوتی استفاده می كند و گاه حتی با لحنی طنزآلود اين آدم های وامانده و ناتوان و زندگی شان را توصيف می كند. با اين حال تامل لایههای زیرین داستان بيان كننده زندگی تلخ و تكراری آدم هايي تنها و رها شده است كه نصيبی از شادكامی هاي زندگی نداشته اند.آندرسون چندان علاقه ای به دیالوگ نویسی ندارد و به جای آن براي بررسی انديشههای كاراكترهايش به مونولوگ مي پردازد و با زبان خود آنها انديشههايشان را روشن می سازد. آدمهايی كه به زبانی بی آلايش سخن می گويند و با خودشان برای درك مسايل بی رحمانه اطرافشان در تقلا هستند.