کالای فیزیکی
مرگ در جنگل

مرگ در جنگل

۹۰٫۰۰۰تومان
افزودن به سبد خرید
۹۰٫۰۰۰
افزودن به سبد خرید

مرگ در جنگل - Death in the woods

مرگ در جنگل نوشته شروود اندرسون نویسنده نامدار آمریکایی قصه‌ای است به ظاهر سر راست، بی هیچ پیچ و خم. راوی قصه زمانی که پیرزن جانش را از دست می‌دهد، پسرکی کم سن و سال بوده. او جسد پیرزن را به چشم خود دیده و این منظره تا سال‌های سال در مغزش حک شده است. این تصویر چنان تاثیرگذار بوده که بعد از گذشت سال‌ها هنوز رهایش نکرده است. اینک راوی جز به جز سرگذشت او را در هم تنیده و قصه‌ای پرمغز و راز آلود می‌گوید؛ قصه‌ای که به غایت ساده و در عین حال بسیار پر نقش و پر پیچ و خم است.

در جایی از داستان می خوانیم:

گذشت تا همه سگ­ ها برگشتند به زمین صاف. از دیدن چیزی به وجد آمده بودند. در شب­های سرد و صاف و مهتابی، سگ ­ها یک جوری می­ شوند. لابد غریزه­ دورانی که گرگ بودند و گله گله در شب ­های زمستان راه می افتند توی جنگل، درشان حلول می­ کند.

سگ­ ها در زمین صاف، جلوی پیر زن، دو سه تا خرگوش شکار کرده و شکمی از عزا درآورده بودند. بعد بازی­ شان گرفت، حلقه زدند و ­چرخیدند. هی چرخیدند و چرخیدند. پوزه این روی دُم آن. در این زمین صاف، زیر این درختان برف ­آگن و مهتاب زمهریر، با جلوه ­ای شگرف، خاموش و دوان، نقش دایره بر برف نو می ­زدند و بی­ صدا حلقه ­زنان می­ چرخیدند.

لابد پیرزن پیش از مرگ­ اش اینها را به عینه دیده. لابد یکی دو بار از خواب پریده و با آن چشم­ های تار و چروکیده این منظره عجیب را تماشا کرده.

دیگر سردش نبود، خوابش گرفته بود. مگر جان کندن به این آسانی ­هاست؟ لابد رفته توی عالم هپروت. لابد خواب دوران بچه سالی­ اش توی خانه آن یارو آلمانیه را ­دیده. یا وقتی که یک الف بچه بیشتر نبود و مادرش فلنگ را بست و ول­ اش کرد به امان خودش.

مگر روز خوش دیده بود که حالا خواب خوش ببیند. هر از گاه یکی از سگ­ های گریمز حلقه سگ­ها را ول می­کرد و می ­آمد سراغ. پوزه­ اش را می ­چسباند به صورت­ اش. زبان قرمزش آویزان می ­شد.

لابد دویدن سگ­ ها یک جور آیین سوگواری بوده. لابد ترسیده بودند که مبادا غریزه ذاتی گرگ ­ها در دل این شب در آنها حلول کرده باشد. لابد با خودشان گفت ه­اند «ما را چه به گرگ، ما سگیم، غلام حلقه به گوش آدمیم که عمرش دراز باد. آدم که مُرد، ما هم می­ شویم گرگ»

پیرزن به درخت لم داده بود. هر سگی که می ­آمد سراغ اش، پوزه­ اش را می­ چسباند به صورت ­اش. بعد انگار دنیا را می­ دادند به ­اش. می­ دوید می­ رفت وسط سگ ­ها. آن شب، پیش از مرگ پیرزن، سگ ­ها تک تک آمدند و این کار را کردند.

سلام، سوال داری؟