کالای فیزیکی
نمی فهمم چرا

نمی فهمم چرا

۸۰٫۰۰۰تومان
افزودن به سبد خرید
۸۰٫۰۰۰
افزودن به سبد خرید

نمی فهمم چرا - I want to know why

یکی از معروف‌ترین قصه های شروود اندرسون نویسنده پرآوازه آمریکایی، داستانی به نام «‌نمی فهمم چرا» است: در واقع، نام داستان یکی از مهم‌ترین پرسش ها در نوجوانی است. قصه ای که به شخصیت‌های حساس و کم‌سال تعلق دارد. جهان «نمی فهمم چرا»، جهانی است آکنده از انزوا، فرار از خانه، بی‌حوصلگی، لذت دور و خوشبختی احتمالی؛ جهانی که ظاهراً مملو از فردیت انسان است و در عین حال بی اعتنا به این فردیت می‌ ماند. اندرسون از زبانی استفاده می کند که می‌تواند به قلب راز جهان رخنه کند، زبانی که به جهت میل بَدَوی و اولیه خود هر چیز را تکرار می‌کند و مانند زبان نوجوانان بسیار افت و خیز دارد.

در جایی از داستان می خوانیم:

بابای خود من وکیله. آدم بدی هم نیست، منتها دست و بال ­اش تنگه و نمی­تونه چیزی واسه­ ام بخره. البته از من هم گذشته که چشم ­ام به دست بابام باشه. کاری هم نداشت که من با هنری و اینها می­گردم، اما بابای هانلی ترنر و تام تامبرتون به ­شان گیر می دادند. می­گفتند پولی که از این راه در می ­آد حرامه و خوش­ شان نمی­ آد پسرشان با قمار باز جماعت بُر بخوره و قماربازی و اینها به سرش بزنه.

فرمایش ­شان متینه و به نظرم حرف حساب می ­زنند، منتها سر در نمی ­آرم که این چه دخلی به هنری و اسب­ ها داره. قصه من هم سر همین است. سرم داره سوت می­ کشه. فردا برای خودم کسی می ­شم و می­ خوام با خودم رو راست باشم و عین آدم زندگی کنم. منتها توی مسابقه ­های اسب­دوانی شرق چیزی دیدم که تو کت ­ام نمی­ره.

دست خودم نیست، کشته مُرده اسب­های اصیل­ ام. حرف امروز و دیروز هم نیست. ده سال ­ام که بود، دیدم یواش یواش دارم قد می­ کشم و آرزوی سواركار شدن را باید به گور ببرم. بدجوری غصه­ ام گرفت. هری هلین فینگر که باباش رئیس اداره پست بکرسویلی است، برای خودش نره­ خری شده، منتها پیزی کار کردن نداره. عشق­ اش اینه كه توی خیابان ها ول بچرخه و سر به سر بچه ­های مردم بگذاره، چه می­دانم مثلا بفرستدشان مغازه یراق ­فروشی پی مته چهارگوش و این جور هرهر و کرکرها. یک بار هم سر به سر من گذاشت. به ­ام گفت که اگر سیگار نصفه بخورم، طلسم می­شم و دیگه قد نمی­ کشم و شاید هم سوارکار بشم. من هم خوردم. دور از چشم بابام یواشکی یک نخ سیگار از جیبش کش رفتم و با مکافات قورت ­اش دادم رفت پایین. چشم ­تان روز بد نبینه، حال­ ام خراب شد و دکتر بالای سرم آوردند، ولی افاقه نکرد. یعنی باز هم قد کشیدم. سرِ کاری بود. به کرده خودم که اعتراف کردم، هر پدری بود با شلاق می ­افتاد به جان­ ام، منتها بابای من چیزی نگفت.

سلام، سوال داری؟