شروود اندرسون نویسنده کلاسیک و پیشگام امریکایی است. کتاب دربردارنده داستان کوتاهی از او درباره حال و هوای دوره نوجوانی به نام «منِ احمق» است. همین بس که فاکنر درباره داستان «منِ احمق» گفته «به نظرم پس از «دل تاریکی» کنراد، «منِ احمق» بهترین داستان کوتاهی است که به عمرم خوانده ام». داستان حول محور مهتری اسبهای مسابقه میچرخد. هرچند کار مهتری اسبها اصولاً کار پست و محقری به حساب میآید، اما راوی داستان که جوان تازهسالی است به آن مینازد و فخر میفروشد. البته دیری نمیپاید که خواننده درمییابد فخر فروشی و منممنمهای راوی داستان از ناخرسندی او از زندگی نشات گرفته است. «منِ احمق » نقب میزند به تو در توی ذهن یک جوان تازه سالِ دروغگو، دو شخصیتی، درسنخوانده و بفهمی نفهمی خل وضع. روایت داستانی است از یک اتفاق ساده و مضحک که در آن راوی برای دلبری از محبوبش به دروغ متوسل میشود. البته این دروغ نتیجه عکس دارد و همه چیز نقش بر آب میشود، چون دست بر قضا محبوبش دلباخته شخصیت واقعی او شده است و ...
اول بسم اله رفتم جای شلوغ پلوغ شهر و قاطی یک مشت ژیگول قرتی پرسه زدم. همیشه به خودم می گفتم «تو هم به قر و فرت برس» و این بار رسیدم. چهل دلار ته جیب ام داشتم. رفتم هتل وست هاس، از آن هتل های دراندشت که آن سرش ناپیداست. صاف رفتم طرف سیگار فروش و گفتم «سه نخ سیگار بیست و پنج سنتی بده.» تا چشم کار می کرد سوارکار و آدمهای ترگل و ورگل شهرستانی ریخته بود آنجا و کیپ تا کیپ دم در هتل و کافه ایستاده بودند و من هم رفتم قاطی شان. توی کافه آقایی را دیدم که عصا دست اش گرفته بود و کراوات دانشگاه ویندسور را زده بود. حال ام از قیافه اش به هم خورد. آدم باید مرد و مردانه شیک و پیک کنه، نه اینکه این جوری چُسان فسان بکنه و ادا اطوار بریزه. من هم تنه آبداری حواله اش کردم و یک قلپ انداختم بالا. وراندازم کرد. لابد خیال کرده بود کیفور شده ام. منتها از صرافت افتاد و چیزی نگفت. بعد یک قلپ دیگر رفتم بالا که حساب کار دست اش بیاد و زدم بیرون. درشکه دربست کردم و رفتم میدان مسابقه و مشدی ترین صندلی توی سکوی تماشاچی ها را گرفتم، منتها سراغ این لُژها نرفتم که این دیگر می شد پُز الکی آمدن.
- نمی دونم چرا بعد خوندش یاد هولدن ناتور دشت افتادم کتاب جالبی بود
- هر وقت داستانی با محوریت یک پسر نوجوان می خونم ، یاد ناطور دشت می افتم. داستانش به دلم نچسبید اما ترجمه اش عالی بود.
- داستانی ساده، اخلاقی و بدون پیچیدگی با ترجمه خوب
- داشتم فکر میکردم من احمق چقدر شبیه ناطور دشت سلینجره. رفتم چک کردم دیدم شروود اندرسون داستان من احمق رو چندین سال قبل تر از ناطور دشت نوشته. به احتمال زیاد سلینجر تحت تاثیر اندرسون رمانشو نوشته
- تم داستان دریاره ورود و مواجهه شخصیت نوجوان با دوران بزرگسالی است